آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد، نیرومند، پیل اف کننده، برای مثال چه صعب رودی، دریانهاد و طوفان سیل / چه منکرآبی، پیل افکن و سواراوبار (فرخی - ۶۳)
آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد، نیرومند، پیل اف کننده، برای مِثال چه صعب رودی، دریانهاد و طوفان سیل / چه منکرآبی، پیل افکن و سواراوبار (فرخی - ۶۳)
که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع. صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده. پیل اوژن: چو کاموس پیل افکن شیر مرد چومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی. چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار. فرخی. نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش کشته به پی دوران. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. ز بیداد کوپال پیل افکنان فلک چامه در خم نیل افکنان. نظامی. به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن، بلکه پیل افکنم. نظامی. هیون بر وی افکند پیل افکنی سوی پیلتن شد چو اهریمنی. نظامی. برون راند پیل افکن خویش را رخ افکند پیل بداندیش را. نظامی. جوانان پیل افکن شیرگیر ندانند دستان روباه پیر. سعدی
که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع. صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده. پیل اوژن: چو کاموس پیل افکن شیر مرد چومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی. چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار. فرخی. نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش کشته به پی دوران. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. ز بیداد کوپال پیل افکنان فلک چامه در خم نیل افکنان. نظامی. به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن، بلکه پیل افکنم. نظامی. هیون بر وی افکند پیل افکنی سوی پیلتن شد چو اهریمنی. نظامی. برون راند پیل افکن خویش را رخ افکند پیل بداندیش را. نظامی. جوانان پیل افکن شیرگیر ندانند دستان روباه پیر. سعدی
یل افکن. که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر: آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر. ابوطاهر خسروانی. به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از دهن. اسدی. سپهبد بدش سرکشی یل فکن قلا نام آن گرد لشکرشکن. اسدی. ، آنچه پهلوانان را از پای درآورد و بر زمین افکند، چون نیزه و تیر و شمشیر: بر آن آهنین نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. اسدی. و رجوع به یل شود
یل افکن. که پهلوانان را بر زمین افکندو شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر: آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر. ابوطاهر خسروانی. به دستی گرفتش قفا یل فکن به دستی کشیدش زبان از دهن. اسدی. سپهبد بدش سرکشی یل فکن قلا نام آن گرد لشکرشکن. اسدی. ، آنچه پهلوانان را از پای درآورد و بر زمین افکند، چون نیزه و تیر و شمشیر: بر آن آهنین نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. اسدی. و رجوع به یل شود
نام نهری در قسمت جنوبی شیلی میان ایالت والدیویا و لانکیهوئه و از توابع نهر دیوبوئنو و آن از دریاچۀ کونستانچیا سرچشمه گیرد و بسوی مغرب روان شود، طول مجرایش 150 هزار گزست اما فقط بیست هزار گز آن قابل سیر سفائن میباشد
نام نهری در قسمت جنوبی شیلی میان ایالت والدیویا و لانکیهوئه و از توابع نهر دیوبوئنو و آن از دریاچۀ کونستانچیا سرچشمه گیرد و بسوی مغرب روان شود، طول مجرایش 150 هزار گزست اما فقط بیست هزار گز آن قابل سیر سفائن میباشد
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت: شیربچه گر بزخم مور اجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد. خاقانی
که فیل افکند. که فیل را تواند برتافتن از نیرومندی. که با پیل برآیدو او را پست کند از بس زورمندی و قدرت: شیربچه گر بزخم مور اجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد. خاقانی
افکندن پیل. بر زمین زدن پیل، کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. (غیاث). عاجز کردن و حیران داشتن: از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این. خاقانی. چو در زین کند سرو آزاد را بر اسبی که پیل افکند باد را. نظامی. و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 244 شود، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کنده ست پیلکیهای چرخ بین چند است. نظامی. ، پیل طرح دادن. مات کردن: چو بشنید آن حکم یأجوج را که پیل افکند هر یکی عوج را. نظامی. بنطع کینه برچون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. نظامی
افکندن پیل. بر زمین زدن پیل، کنایه از عاجز کردن باشد. (برهان). کنایه از عاجز کردن و غالب آمدن. (غیاث). عاجز کردن و حیران داشتن: از در خاقان کجا پیل افکند محمودرا بدره بردن پیل بالا بر نتابد بیش از این. خاقانی. چو در زین کند سرو آزاد را بر اسبی که پیل افکند باد را. نظامی. و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 244 شود، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کنده ست پیلکیهای چرخ بین چند است. نظامی. ، پیل طرح دادن. مات کردن: چو بشنید آن حکم یأجوج را که پیل افکند هر یکی عوج را. نظامی. بنطع کینه برچون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. نظامی
بر زمین افکندن پیل بر زمین زدن فیل، عاجز کردن: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بده بردن پیل بالا بر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کندست بیلکیهای چرخ بین چندست. (نظامی)، (شطرنج) طرح دادن پیل مات کردن: بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. (نظامی)
بر زمین افکندن پیل بر زمین زدن فیل، عاجز کردن: از در خاقان کجا پیل افکند محمود را بده بردن پیل بالا بر نتابد پیش ازین. (خاقانی)، ترک غرور کردن: پیل بفکن که سیل ره کندست بیلکیهای چرخ بین چندست. (نظامی)، (شطرنج) طرح دادن پیل مات کردن: بنطع کینه بر چون پی فشردی در افکن پیل و شهرخ زن که بردی. (نظامی)